_______ حسرت
حسرت
*******
چقدر حسرت روزهايى را دارم
كه بي تابم بودى
لحظه اى دوريم را تحمل نداشتى
شنيدن خنده ات نفست
برايم آرزو شده
آي روزگار چه كردى با او
چرا در بند سختي اسيرش كردى
چشم ديدن شادى ما را نداشتى
چقدر حسرت به دل دارم
حسرت حضورت بودنت
انتظار و صبر تنها كار من است
شايد روزى دوباره
بى تابانه به ديدارم بيايى
شايد روزى اين آدمها و روزگار
دست از سر ما برداشتند
شايد دوباره همه چيز مثل
روز اول شود
هميشه منتظرت خواهم بود
جاى تو هميشه در قلب
و جاى قدمت بر ديده است
من همانم كه روز اول ديدى
با اين تفاوت كه قلبم نزد تو است
و كسى مثل من ديوانه ات نيست
اين روزها كه نيستى خاطره هايت
نورانى شده اند
و من با آنها سر ميكنم
با آنها ميخندم و گريه ميكنم
كاش همه چيز مثل روز اول شود
و تو بازگردى شادمانه
من باز هم با انتظار سر ميكنم
بيا قبل از اينكه نفسم تمام شود
__________
ماندانا 20:07 1/2/1393